تاریخ: شنبه 16 آذر 1392برچسب:دانشگاه علوم پزشکی زنجان,
ارسال توسط مسعود موسوی

 

گاو ما ما می كرد. گوسفند بع بع می كرد. سگ واق واق می كرد و همه با هم فریاد می زدند حسنك كجایی؟ شب شده بود اما حسنك به خانه نیامده بود . حسنك مدت های زیادی است كه به خانه نمی آمد. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می كند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنك دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز كه حسنك با كبری چت می كرد، كبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. كبری تصمیم داشت حسنك را رها كند و دیگر با او چت نكند چون او با پتروس چت می كرد.

 پتروس همیشه پای كامپیوترش نشسته بود و چت می كرد. پتروس دید كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد می كرد چون زیاد چت كرده بود. او نمی دانست كه سد تا چند لحظه ی دیگر می شكند. پتروس در حال چت كردن غرق شد. برای مراسم دفن او كبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما كوه روی ریل ریزش كرده بود .ریزعلی دید كه كوه ریزش كرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد. كبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و كور بود. الان چند سالی است كه كوكب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سیر كند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او كلاس بالایی دارد. او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار كه گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است كه دیكر در كتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد...



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 29 فروردين 1387برچسب:خاطره ,خاطرات ,
ارسال توسط مسعود موسوی

 اتاق عمل




تاریخ: یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:اتاق,اتاق عمل,جراحی,
ارسال توسط مسعود موسوی
 
 
 

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ،   گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟   گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی   گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟   گفت : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز

 

در ادامـــــه ...

 

 







تاریخ: پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:شعر,حافظ,سعدی,
ارسال توسط مسعود موسوی

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 376
بازدید کل : 83429
تعداد مطالب : 114
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1



-_ !News _-

شهر مجازي قرآن كريم


  شهر مجازي قرآن كريم


-_ !News _-

FreeCod Fall Hafez

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

دریافت کد آپلود سنتر

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی