وزي مردي كور روي پله‌هاي ساختماني نشسته و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: « من كور هستم لطفا كمك كنيد ». روزنامه نگارخلاقي از كنار او مي گذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترك كرد.

عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي خبرنگار او را شناخت و خواست اگر او همان كسي است كه آن تابلو را نوشته بگويد،كه بر روي آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:



امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!




تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد.

"آری گاهی زندگی به همین تلخیست..."

"آری گاهی نباید زود قضاوت کرد..."

"آری..."





تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
کودکان اعتماد می کنند ،

زیرا هرگز شاهد خیانت نبوده اند .

معجزه آنگاه رخ می دهد که

این اعتماد را در نگاه پیری فرزانه ببینیم


تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
زندگی انسان دو قسمت است :

قسمت اول در انتظار قسمت دوم

قسمت دوم در حسرت قسمت اول




تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
چندگاهیست وقتی می گویم:

«اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»

با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«صلواتک علیه و علی آبائه»

به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«فی هذه الساعة»

دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«و فی کل الساعة»

دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«ولیا و حافظا»

احساس نمی کنم که سرپرستم،

امامم کنار من ایستاده

و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«و قائدا و ناصرا»

به یاد پیروزی لشکرت،

در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«و دلیلا و عینا»

یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«حتی تسکنه أرضک طوعا»

یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،

من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم.



چندگاهیست وقتی می گویم:

«و تمتعه فیها طویلا»

به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو

طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم.




اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم

تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،

هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت باشم،

هم سرپرستم باشی، هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم

و

هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است

و تو ذخیرۀ خدایی که همیشه با منی...

اللهم عجل لولیک الفرج


تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
بعضی اوقات ما زمان زیادی را با فکر کردن به کسی که حتی لحظه ای به ما فکر نمی کند هدر می دهیم .


تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
کاش باور کنیم که زیبایی به "برهنگی " نیست ... آپلودسنتر آپ98



تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
خدایا ... من آن نیستم که همه می پندارند.

تنها تو آگاهی و من که به راستی درون من چیست .

خدایا تو مرا نزد همگان خوب و شایسته جلوه دادی و من بهتر از هر کس

می دانم که شایسته آن نامهای نیکو نبودم ...

اما با دریای لطف تو چه می توان کرد ؟ پروردگارم ...


چگونه می توانم در برابر عظمت تو فریاد برارم و تقاضای ذلت کنم ..

و به همگان بگویم که من آن نیستم که مرا می خوانید ...

اما آنگاه که تو مرا اینگونه می خواهی ناچیز ترین سپاسم در برابر تو

سکوت من است .

پروردگارم . تو را می خوانم

آن زمان که دیگر پاسخی نمی شنوم ...و با تو می مانم آن زمان که دیگری نمانده.

یاری ام کن تا آن زمان که پاسخ هم می شنوم باز تنها تو را بخوانم و در آن هنگام که دیگران با من می مانند من با تو بمانم

... زیرا تو مرا کفایت می کنی...




تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی

اهل دانشگاهم ، روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم ، پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی می نویسم تكلیف

می سپارم به شما

تا به یك نمره ناقابل بیست

كه در آن زندانی ست ، دلتان زنده شود

...چه خیالی چه خیالی می دانم

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:اعتراف,تبهکار,
ارسال توسط مسعود موسوی

با سلام و خسته نباشید خدمت خوانندگان عزیز و گرامی:

از اینکه به وبلاگمون سر زدین ازتون متشکریم،امیدواریم از مطالبمون خوشتون

اومده باشه.ازتون یه خواهش داریم!!!

خواهشا پیام بذارید،نظر بدیدددددددددددددددددعصبانیکلافه

ممنونیمچشمک







تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط مسعود موسوی
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 382
بازدید کل : 83435
تعداد مطالب : 114
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1



-_ !News _-

شهر مجازي قرآن كريم


  شهر مجازي قرآن كريم


-_ !News _-

FreeCod Fall Hafez

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

دریافت کد آپلود سنتر

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی